جدول جو
جدول جو

معنی پیش دویدن - جستجوی لغت در جدول جو

پیش دویدن
(هََ صْوْ)
دویدن به حضور. به شتاب رفتن. برابر کسی یا به سوی مقابل شتافتن
لغت نامه دهخدا
پیش دویدن
دویدن بحضور برابر کسی شتافتن
تصویری از پیش دویدن
تصویر پیش دویدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیش کشیدن
تصویر پیش کشیدن
کسی یا چیزی را به سوی خود کشیدن، مطلب یا سخنی را به میان آوردن، پیشکش کردن
فرهنگ فارسی عمید
عزم و اراده، (آنندراج)،
پیش بینی، دیدنی از پیش
لغت نامه دهخدا
پیشوای دین، (آنندراج)، سابق در دین
لغت نامه دهخدا
(هَُ شَ)
حرکت پیش یعنی ضمه به حرف دادن. مضموم خواندن. ضمه دادن حرفی را. مضموم کردن حرفی. مضموم نوشتن، درس را بمعلم پس دادن. درس را روان کرده بر استاد خواندن. پس دادن شاگرد درس خوانده را به استاد، دادن از قبل
لغت نامه دهخدا
(هََ بَرَ)
مقدم بودن. جلو بودن. اقدم بودن. تقدم داشتن. سابق بودن. برتری داشتن، وجهۀ کسی یا چیزی بودن. مقابل و برابر او بودن. منظور نظر او بودن:
نیا را همین بود آیین و کیش
پرستیدن ایزدی بود پیش.
فردوسی.
رجوع به پیش در معانی مختلفۀ آن شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
خوردن قبل از موعد مقرر، پیشخور کردن.
- امثال:
امیدبه از پیش خوردن است
لغت نامه دهخدا
(هََ)
پیش از دیگری واصل شدن. ملحق گشتن قبل از دیگری. سبقت در وصول داشتن، از کالی برآمدن و پخته شدن میوه ای زودتر از دیگر میوه های هم صنف خود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
بسوی خود کشیدن. نزدیک آوردن. بخود نزدیک کردن. مقابل پس زدن: با دست پس میزد و با پا پیش میکشید. رجوع به امثال و حکم دهخدا شود، مطرح کردن. عنوان کردن چنانکه مطلبی یا سخنی را، بزیر افکندن چنانکه سر را، برافراختن و آخته داشتن چنانکه سر را:
سران سپه سر کشیدند پیش
که ریزیم در پای تو خون خویش.
نظامی.
، ریشخند کردن. استهزاء کردن. (مجموعۀ مترادفات ص 38) ، پیش بردن. تقدیم کردن. پیش آوردن. پیشکش کردن:
ولیکن بشرطی که از ملک خویش
کشی هفت ساله مرا دخل پیش.
نظامی.
به اندازۀ دسترسهای خویش
کشیدند بسیار گنجینه پیش.
نظامی.
که چون من کشم دخل یکساله پیش
شهم برنینگیزد از جای خویش.
نظامی.
نیم جانی که هست پیش کشم
چون بدست من اینقدر باشد.
نبود لایق نثار ولی
کار درویش ما حضر باشد.
(از العراضه)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
پیش آوردن. برابر آوردن. نزدیک آوردن. به حضور آوردن:
یک آهوست خوان را که ناریش پیش
چو پیش آوریدی صد آهوش بیش.
ابوشکور.
یکی شاره سربند پیش آورید
شده تار و پود اندرو ناپدید.
فردوسی.
رجوع به پیش آوردن شود، اظهار کردن:
نبایستی تو گفتاری شنیدن
چو بشنیدی به پیشم آوریدن.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(هََرْوْ)
پیش آوریدن. رجوع به پیش آوریدن شود، به حضور آوردن. به نزدیک آوردن. به خدمت آوردن. بردن نزد...:
دگر روز بنشست بر تخت خویش
چو دیوان لشکر بیاورد پیش.
فردوسی.
هر که را شعری بری یا مدحتی پیش آوری
گوید این یکسر دروغست ابتدا تا انتهی.
منوچهری.
خوردنیها بصحرا مغافصه پیش آوردندی و نیز میزبانیهای بزرگ کردی. (تاریخ بیهقی). متظلمان و ارباب رجوع را بخوانید، چند تن پیش آوردند. (تاریخ بیهقی). آچارهای بسیار از دسترشت زنان پارسا پیش آورد. (تاریخ بیهقی). در پیش آوردن (فضل ربیع) فرمان چیست... مثال داد که وی را پیش آرند. عبداﷲ طاهر حاجبی را فرمود تا فضل ربیعرا پیش آورد. (تاریخ بیهقی). هدیه و سلاح از آن غوریان که پذیرفته بودند تا قصد ایشان کرده نیاید در پیش آوردند. (تاریخ بیهقی). سلاح آنچه یافته اند پیش باید آوردن. (تاریخ بیهقی ص 114).
دفتر پیش آرو بخوان حال آنک
شهره ازو شد بجهان کربلاش.
ناصرخسرو.
، عرض کردن:
آنکه را کاین سخن شنید ازش
باز پیش آر تا کند پژهش.
رودکی.
، عرضه کردن:
چو پیش آرند کردارت به محشر
فرومانی چو خر به میان شلکا.
رودکی.
چنین است آئین گردنده دهر
گهی نوش پیش آورد گاه زهر.
فردوسی.
هم اندر زمان چون گشاید سخن
به پیش آردآن لافهای کهن.
فردوسی.
به کارخویش خود نیکو نگه کن
اگر می دادخواهی، داد پیش آر.
ناصرخسرو.
زرق پیش آر چو زراق شود با تو
سربه سر باش و همی دار به مقدارش.
ناصرخسرو.
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی
صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست.
سعدی.
خواهی از دشمن نادان که گزندت نرسد
رفق پیش آر و مدارا و تواضع کن و جود.
سعدی.
کسی آزار درویشان تواند جست لاواﷲ
که گر خود زهر پیش آری بود حلوای درویشان.
سعدی.
، نزدیک آوردن. هوی ̍ تفجیل. (منتهی الارب) :
خیز و پیش آر از آن می خوشبوی
زود بگشای خیک را استیم.
خسروی.
چنین است کردار گردان سپهر
گهی درد پیش آورد، گاه مهر.
فردوسی.
برخیز و فراآی و قدح پرکن و پیش آر
زان باده که تابنده شود زو شب تاری.
فرخی.
ای حجت بسیار سخن، دفتر پیش آر
وز نوک قلم درّ سخنهات فروبار.
ناصرخسرو.
چون در بگشادند قرص نان جوی و نمک پیش آوردند. (قصص الانبیاء ص 99) ، آغاز کردن. مبادرت ورزیدن. شروع کردن:
نفرمود کس را ز یاران خویش
که آرد یکی پای در جنگ پیش.
فردوسی.
کنون رزم کاموس پیش آوریم
ز دفتر به گفتار خویش آوریم.
فردوسی.
طلیعۀ لشکر دمادم کنید تا لشکر گاه مخالفان اگر جنگ پیش آرد برنشینیم و کار پیش گیریم. (تاریخ بیهقی).
نه دانش باشد آن کس را نه فرهنگ
که وقت آشتی پیش آورد جنگ.
نظامی.
، از حد معمول جلوتر آوردن چیزی چنانکه به مجاور درآید.
- پیش آوردن شکم، کلان ساختن آن بسبب آبستنی یا فربهی. رجوع به کلمه پیش در معنی برو بالا شود.
، حاصل آوردن. محصول دادن. نتیجه دادن:
چه چیز است کآن ننگ پیش آورد
همان بد ز گفتار خویش آورد.
فردوسی.
یکی شادی آنگه رساند بمرد
که پیش آورد ده غم و رنج و درد.
اسدی.
جز پشیمانی نباشد ریع او
جز خسارت پیش نارد بیع او.
مولوی.
، ایجاد کردن:
میر ابواحمد محمد خسرو ایران زمین
آنکه پیش آرد در شادی چو پیش آید کفا.
قصار امی.
- پیش آوردن پاسخ یا سخن و جز آن، اظهار کردن آن. ابراز کردن آن:
چنین پاسخ آورد سودابه پیش
که من راست گویم به گفتار خویش.
فردوسی.
ز گرشاسب آزادی آورد پیش
همان نیز خاتون از اندازه بیش.
اسدی (گرشاسب نامه).
یکی بندی ام شکوه آورد پیش.
سعدی.
- پیش آوردن چیزی را، مقدم آوردن. زودتر آوردن آنرا:
که نام بزرگی که آورد پیش
کرا بود ازآن برترآن پایه بیش.
فردوسی.
- پیش آوردن عذر (پوزش) و جز آن، تمهید کردن عذر (پوزش) و غیره:
بدین کار پوزش چه پیش آورم
که دلشان به گفتار خویش آورم.
فردوسی.
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش.
فردوسی.
جنگی که تو آغازی، صلحی که تو پیوندی
شوری که تو انگیزی، عذری که تو پیش آری.
منوچهری.
سبیط سالی بخراج خواستن آمد و مهتر غسانیان را نام ثعلبه بود. از وی مهلت خواست و تنگدستی پیش آورد... (مجمل التواریخ و القصص).
چه عذر آرم از ننگ تردامنی
مگر عجز پیش آورم کای غنی.
سعدی.
- پیش آوردن کسی را، بر سر او آوردن:
دلش پر ز اندیشۀشهریار
بدان تا چه پیش آردش روزگار.
فردوسی.
چه آورد پیشش بد روزگار
که چون بود با اومرا کارزار.
فردوسی.
صد بار ز من شنیده بودی کم و بیش
کایزد همه را آنچه کنند آرد پیش.
فرخی.
پس از چند سال آن نکوهیده کیش
قضا حالتی صعب آورد پیش.
سعدی.
افراث، پیش آوردن کسی را تا هدف ملامت مردم گردد. بکع، پیش آوردن کسی را چیزی که ناخوش آید او را. (منتهی الارب).
، نصیب ساختن:
ز گنج جهان رنج پیش آورد
از آن رنج او دیگری برخورد.
فردوسی.
گر بگذرد از تو یک بدش فردا
ناچاراز آن بترت پیش آرد.
ناصرخسرو.
گهی راحت کند قسمت، گهی رنج
گهی افلاس پیش آرد، گهی گنج.
نظامی.
غریبی که رنج آردش دهر پیش
به دارو دهند آبش از شهر خویش.
سعدی.
گرت چو من غم عشقی زمانه پیش آرد
دگر غم همه عالم به هیچ نشماری.
سعدی.
، در نظر گرفتن. توجه یافتن:
ورت آرزوی لذت حسی بشتابد
پیش آر زفرقان سخن آدم و حوا.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(هََ ض ض)
دیدن از قبل، پیش بینی کردن
لغت نامه دهخدا
(وِ)
ضباح. ضبح. رقص. رقص. رقصان. فرار. فرّ. شطف و شطوف. مفر. وقصه. عسل و عسلان. (منتهی الارب). رمل. (صراح). خبب: ارتجح البعیر، جنبید شتر در پویه دویدن. (منتهی الارب). ارقال، پویه دویدن شتر. رجوع به پویه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیش آوردن
تصویر پیش آوردن
بحضور آوردن، بخدمت آوردن، بردن نزد کسی
فرهنگ لغت هوشیار
برخیز و فرا آی و قدح پر کن و پیش آر زان باده که تا بند شود زو شب تاری. (فرخی)، بحضور آوردن بخدمت آوردن: سلاح آنچه یافته اند پیش باید آوردن، ایجاد کردن احداث کردن: چنین است کردار گردان سپهر گهی درد پیش آورد گاه مهر. (فردوسی)، آغاز کردن شروع کردن: کنون رزم کاموس پیش آوریم ز دفتر بگفتار خویش آوریم. (فردوسی)، از حد معمول جلوتر آوردن چیزی را: پیش آوردن شکم، حاصل آوردن نتیجه دادن: چه چیز است کان ننگ پیش آورد همان بد زگفتار خویش آورد. (فردوسی) -7 نصیب ساختن بهره مند کردن: گهی راحت کند قسمت گهی رنج گهی افلاس پیش آرد گهی گنج. (نظامی) -8 در نظر گرفتن توجه کردن به: ورت آرزوی لذت حسی بشتابد پیش آر زفرقان سخن آدم و حوا. (ناصرخسرو) یا پیش آوردن (پاسخ جواب) پاسخ دادن عرض جواب: چنین پاسخ آورد سودابه پیش که من راست گویم بگفتار خویش. (فردوسی) یا پیش آوردن جنگ (کارزار رزم)، مبادرت ورزیدن بجنگ شروع کردن رزم: طلیعه لشکر دمادم کنید تا لشکرگاه مخالفان اگر چنگ پیش آرد برنشینیم و کار پیش گیریم. یا پیش آوردن سخن (گفتار)، عرض کردن اظهار کردن عرضه داشتن: آنکه را کاین سخن شنید ازش باز پیش آر تا کند پژهش. (رودکی) یا پیش آوردن عذر (پوزش)، تمهید کردن عذر تقدیم معذرت: بدین کار پوزش چه پیش آورم ک که دلشان بگفتار خویش آورم. (فردوسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش خوردن
تصویر پیش خوردن
خوردن قبل از موعد مقرر، پیش خور کردن: امید به پیش خوردنست
فرهنگ لغت هوشیار
پیش از دیگری رسیدنملحق گشتن قبل از دیگری، پخته شدن میوه زودتر از میوه های هم صنف خود
فرهنگ لغت هوشیار
دادن از پیش دادن از قبل، درس را بمعلم پس دادن، ضمه دادن حرف مضموم خواندن حرفی را، مضموم نوشتن حرفی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش بودن
تصویر پیش بودن
تقدم داشتن، جلو بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش کشیدن
تصویر پیش کشیدن
مطلب یا سخنی را بمیان آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش دین
تصویر پیش دین
پیشوای دین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش دید
تصویر پیش دید
پیش بینی دیدن از قبل، عزم اراده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش دیدن
تصویر پیش دیدن
پیش بینی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش کشیدن
تصویر پیش کشیدن
((کِ دَ))
مطرح کردن، عنوان کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش دادن
تصویر پیش دادن
((دَ))
دادن از پیش، دادن از قبل، درس را به معلم پس دادن، ضمه دادن حرف، مضموم خواندن حرفی را، مضموم نوشتن حرفی را
فرهنگ فارسی معین